شیرین ترین خوشحالی زندگیم
یکی ازروزهای شهریورسال1399بودازخواب که بلند شدم حالت تهوع داشتم زیادجدی نگرفتم رفتم داخل آشپزخونه تاصبحانه بخورم نزدیک سینک ظرفشوکه شدم یکم ازظرفای دیشب نشسته بود وازاین بو حالت تهوع ام بیشترشد.رفتم و ازبی بی چک استفاده کردم باورم نمیشد !چشمام درست میبینه??!!!بی بی چک دوخط رو نشون میداد خیـــلی خوشحال بودم ازخوشحالی به هوا میپریدم اصلا نمیتونم حس وحال اون موقع رو توصیف کنم نتونستم طاقت بیارم زنگ زدم وبه شوهرم که سرکاربودخبردادم،به یکساعت نکشیدکه همسرم کارشوتعطیل کردوبه خونه اومدوگفت که حاضرشم تابه شهرمون بیرجند بریم(به خاطر کارهمسرم شهرستان زیرکوه بودیم)خلاصه حاضرشدم ورفتیم دکترتاآزمایش خون بدم. نتیجه ی آزمایش اومد آره واقعا درست بود مادرشده بودم خیلی حس خوبی داشتم احساس بزرگ بودن ومسیولیت پذیریم خیلی بیشترشده بود دوست داشتم سریعتر به دنیابیادوببینمش.